نیمهشب نُهم بهمن سال 1352، مردی پیکر نیمهجان زنی جوان را به بیمارستان میآورد. مرد ادعا میکند که زن نامزد اوست و تصادف کردهاند. پرستار اما به گفتههای این جوان شیکپوش شک میکند. بدن و مخصوصاً صورت زن پر از کوفتگی و جراحت است و فکش خردشده. زن مطلقاً حرفی نمیزند و در حالتی نیمه اغما قرار دارد. با دستور رئیس بیمارستان پلیس میآید و مرد را بازداشت میکند. او انوشیروان رزاقمنش است؛ یکی از ثروتمندترین افراد تهران و از معاونین بلندپایهی وزارت خارجه. در بازپرسی مشخص میشود زن، منیژه حجازی نام دارد. دختر ارتشبد حجازی، رئیس سابق ستاد مشترک ارتش.
نیمهشب نُهم بهمن سال 1352، مردی پیکر نیمهجان زنی جوان را به بیمارستان میآورد. مرد ادعا میکند که زن نامزد اوست و تصادف کردهاند. پرستار اما به گفتههای این جوان شیکپوش شک میکند. بدن و مخصوصاً صورت زن پر از کوفتگی و جراحت است و فکش خردشده. زن مطلقاً حرفی نمیزند و در حالتی نیمه اغما قرار دارد. با دستور رئیس بیمارستان پلیس میآید و مرد را بازداشت میکند. او انوشیروان رزاقمنش است؛ یکی از ثروتمندترین افراد تهران و از معاونین بلندپایهی وزارت خارجه. در بازپرسی مشخص میشود زن، منیژه حجازی نام دارد. دختر ارتشبد حجازی، رئیس سابق ستاد مشترک ارتش.