کتاب برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق از زبان راویای شوریدهحال و عاشقپیشه روایت میشود؛ مردی میانسال از اهالی شهر مشهد که با زبانی شیوا و دلنشین، به بازگویی ماجرای عاشقانهی پرسوزوگدازی که از سر گذرانده میپردازد. راوی کتاب که اینک در سن سی و هفتسالگی به سر میبرد، روایت خود را از سی سال پیش آغاز میکند. از زمانی که کودکی هفتساله بود و هیچ درکی از مفهوم عشق نداشت. اما به قول خودش، «ناگهان در دنیای بیرحمانهای سقوط کرد که جز عشق نامی به آن نمیتوان داد.» سقوط در دنیای بیرحمانهی عشق هنگامی رخ میدهد که کودک هفتساله با دختری به نام فرشته رودررو میشود. گوش سپردن به شرح این رودررویی، از زبان لطیف و پرشور راوی لطف دیگری دارد: «من سی سال فرصت داشتهام که به این ماجرا فکر کنم و وقتی سی سال به چیزی فکر میکنی، امکان ندارد آن چیز، حتی اگر به سختیِ تکهای سنگ گرانیت باشد، همانطور که روز اول بود باقی بماند. اولین چیزی که از آن مطمئنم این است که نامش فرشته بود. دومین چیز که دربارهاش تردید ندارم موهایش هستند. بهخوبی یادم مانده که موهایش روشن و یکدست و صاف بود. آن موقع فکر میکردم شبیه یک جور شکلات یا خامهی طلایی است...». باری، پس از این رودررویی اولیه، سلسلهای از ماجراهای بزرگ و کوچک درمیگیرد که هر یک به سهم خود، نقشی در ساختن بنای عظیم عشقی دارند که زندگی دو شخصیت اصلی داستان را به تمامی دستخوش تغییر و دگرگونی میکند.
علیرضا محمودی ایرانمهر در کتاب برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق، از مجرای نقل داستانی عاشقانه، به تأمل در ماهیت عواطف عاشقانه و درنگ بر سر مفهوم مناقشهبرانگیز عشق پرداخته است. او شاید در این داستان به این سوال دیرینه که «عشق چیست؟» پاسخ نگفته باشد؛ اما دستکم بر پیچیدگیِ این پرسش و ناممکنیِ طرح پاسخی بیچونوچرا به آن، صحه گذاشته است.
کتاب برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق از زبان راویای شوریدهحال و عاشقپیشه روایت میشود؛ مردی میانسال از اهالی شهر مشهد که با زبانی شیوا و دلنشین، به بازگویی ماجرای عاشقانهی پرسوزوگدازی که از سر گذرانده میپردازد. راوی کتاب که اینک در سن سی و هفتسالگی به سر میبرد، روایت خود را از سی سال پیش آغاز میکند. از زمانی که کودکی هفتساله بود و هیچ درکی از مفهوم عشق نداشت. اما به قول خودش، «ناگهان در دنیای بیرحمانهای سقوط کرد که جز عشق نامی به آن نمیتوان داد.» سقوط در دنیای بیرحمانهی عشق هنگامی رخ میدهد که کودک هفتساله با دختری به نام فرشته رودررو میشود. گوش سپردن به شرح این رودررویی، از زبان لطیف و پرشور راوی لطف دیگری دارد: «من سی سال فرصت داشتهام که به این ماجرا فکر کنم و وقتی سی سال به چیزی فکر میکنی، امکان ندارد آن چیز، حتی اگر به سختیِ تکهای سنگ گرانیت باشد، همانطور که روز اول بود باقی بماند. اولین چیزی که از آن مطمئنم این است که نامش فرشته بود. دومین چیز که دربارهاش تردید ندارم موهایش هستند. بهخوبی یادم مانده که موهایش روشن و یکدست و صاف بود. آن موقع فکر میکردم شبیه یک جور شکلات یا خامهی طلایی است...». باری، پس از این رودررویی اولیه، سلسلهای از ماجراهای بزرگ و کوچک درمیگیرد که هر یک به سهم خود، نقشی در ساختن بنای عظیم عشقی دارند که زندگی دو شخصیت اصلی داستان را به تمامی دستخوش تغییر و دگرگونی میکند.
علیرضا محمودی ایرانمهر در کتاب برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق، از مجرای نقل داستانی عاشقانه، به تأمل در ماهیت عواطف عاشقانه و درنگ بر سر مفهوم مناقشهبرانگیز عشق پرداخته است. او شاید در این داستان به این سوال دیرینه که «عشق چیست؟» پاسخ نگفته باشد؛ اما دستکم بر پیچیدگیِ این پرسش و ناممکنیِ طرح پاسخی بیچونوچرا به آن، صحه گذاشته است.