نامهی برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!... فردای همان روز ترقی را رها کردم، پا به رکاب گذاشتم و به سوی زندگی روان شود. تهران را پشت سر نهادم و به شوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من، ایل من بود: «ایل من، قشقایی همچون دریاست همچون دریا برقرار و پابرجاست گاه فرو مینشیند و گاه میجوشد گاه آرام میگیرد و گاه میخروشد»۰
نامهی برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!... فردای همان روز ترقی را رها کردم، پا به رکاب گذاشتم و به سوی زندگی روان شود. تهران را پشت سر نهادم و به شوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من، ایل من بود: «ایل من، قشقایی همچون دریاست همچون دریا برقرار و پابرجاست گاه فرو مینشیند و گاه میجوشد گاه آرام میگیرد و گاه میخروشد»۰