رمان همخونه توسط مریم ریاحی نوشته شده و در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسیده است. این رمان مانند دیگر آثار این نویسنده در ژانر عاشقانه نوشته شده است و شیوه روایت آن سوم شخص است. رمان درمورد دختر جوانی است به نام یلدا. یلدا که دختری زیبا و خوشقلب است، پس از فوت پدر و مادرش، به عنوان فرزندخوانده به همراه یکی از دوستان صمیمی پدرش به نام حاج رضا زندگی میکند و کتاب روایتی است از زندگی او پس از همراه شدن با حاج رضا.
فرزندان حاج رضا، همگی بجز شهاب، مهاجرت کردهاند و در خارج از ایران زندگی میکنند. یلدا دانشجوی رشتهی ادبیات است و تحصیل در رشتهای که به آن علاقه دارد و وقتگذرانی با دوستانش باعث میشود تا کمتر جای خالی عشق را در زندگی خود احساس کند. ولی گاهی که در کلاسهای دانشگاه استاد مورد علاقهاش از عشق و اینکه عشق موتور طبیعت است و بدون عشق نمیتوان زندگی کرد و خوشحال بود صحبت میکند یلدا احساس میکند که زندگی بدون عشق برایش دشوار و غمگین است. او تلاش میکند تا جای خالی عشق را در زندگیاش پر کند اما حاج رضا میگوید: «عشق خودش خواهد آمد. نمیتوان از آن فرار کرد. عشق خودش آهسته آهسته میآید و در گوشهای از قلب مهربانت آرام و بی صدا مینشیند و تو متوجهش نخواهی بود و بعد ذره ذره قلبت را پر میکند.»
داستان ادامه پیدا میکند و شهاب که دلخوری شدیدی از پدر دارد به فکر مهاجرت افتاده و حاج رضا برای اینکه مانع از مهاجرت آخرین فرزند خود شود و او را در کنار خود نگه دارد تصمیم میگیرد تا راه چارهای پیدا کند. حاج رضا به یلدا پیشنهاد میدهد با شرایط خاصی و برای مدت شش ماه با شهاب ازدواج کند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بین آنها تقسیم شود. درواقع این ازدواج کاملاً قراردادی است و قرار است یلدا و شهاب تنها بهعنوان همخونه در کنار هم مدتی را با یکدیگر در یک خانه زندگی کنند. هرچند حاج رضا فکر میکند که این دو برای ازدواج با یکدیگر مناسب هستند ولی هدف او از این پیشنهاد تنها منصرف کردن پسرش از مهاجرت است. یلدا به خواست پدرخوانده مجبور میشود با شهاب ازدواج کند پسری که تا کنون او را ندیده است و این تازه شروع ماجراست و در ادامهی داستان حوادث بسیاری در انتظار اوست.
رمان همخونه توسط مریم ریاحی نوشته شده و در سال ۱۳۸۵ به چاپ رسیده است. این رمان مانند دیگر آثار این نویسنده در ژانر عاشقانه نوشته شده است و شیوه روایت آن سوم شخص است. رمان درمورد دختر جوانی است به نام یلدا. یلدا که دختری زیبا و خوشقلب است، پس از فوت پدر و مادرش، به عنوان فرزندخوانده به همراه یکی از دوستان صمیمی پدرش به نام حاج رضا زندگی میکند و کتاب روایتی است از زندگی او پس از همراه شدن با حاج رضا.
فرزندان حاج رضا، همگی بجز شهاب، مهاجرت کردهاند و در خارج از ایران زندگی میکنند. یلدا دانشجوی رشتهی ادبیات است و تحصیل در رشتهای که به آن علاقه دارد و وقتگذرانی با دوستانش باعث میشود تا کمتر جای خالی عشق را در زندگی خود احساس کند. ولی گاهی که در کلاسهای دانشگاه استاد مورد علاقهاش از عشق و اینکه عشق موتور طبیعت است و بدون عشق نمیتوان زندگی کرد و خوشحال بود صحبت میکند یلدا احساس میکند که زندگی بدون عشق برایش دشوار و غمگین است. او تلاش میکند تا جای خالی عشق را در زندگیاش پر کند اما حاج رضا میگوید: «عشق خودش خواهد آمد. نمیتوان از آن فرار کرد. عشق خودش آهسته آهسته میآید و در گوشهای از قلب مهربانت آرام و بی صدا مینشیند و تو متوجهش نخواهی بود و بعد ذره ذره قلبت را پر میکند.»
داستان ادامه پیدا میکند و شهاب که دلخوری شدیدی از پدر دارد به فکر مهاجرت افتاده و حاج رضا برای اینکه مانع از مهاجرت آخرین فرزند خود شود و او را در کنار خود نگه دارد تصمیم میگیرد تا راه چارهای پیدا کند. حاج رضا به یلدا پیشنهاد میدهد با شرایط خاصی و برای مدت شش ماه با شهاب ازدواج کند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بین آنها تقسیم شود. درواقع این ازدواج کاملاً قراردادی است و قرار است یلدا و شهاب تنها بهعنوان همخونه در کنار هم مدتی را با یکدیگر در یک خانه زندگی کنند. هرچند حاج رضا فکر میکند که این دو برای ازدواج با یکدیگر مناسب هستند ولی هدف او از این پیشنهاد تنها منصرف کردن پسرش از مهاجرت است. یلدا به خواست پدرخوانده مجبور میشود با شهاب ازدواج کند پسری که تا کنون او را ندیده است و این تازه شروع ماجراست و در ادامهی داستان حوادث بسیاری در انتظار اوست.