یکلیا دختر پادشاه اورشلیم که دلباخته چوپانی شده است، از شهر طرد شده و اینک تنها و بهت زده در کنار رود باستانی «ابانه» پرسه میزند. غروب هنگام شیطان به سراغ او میآید و به مثابه دوستی جهان دیده، برای دلداریش قصه میگوید و …
یکلیا دختر پادشاه اورشلیم که دلباخته چوپانی شده است، از شهر طرد شده و اینک تنها و بهت زده در کنار رود باستانی «ابانه» پرسه میزند. غروب هنگام شیطان به سراغ او میآید و به مثابه دوستی جهان دیده، برای دلداریش قصه میگوید و …